هويت ستيزي و بحران دموكراسي در اروپا
هويت ستيزي و بحران دموكراسي در اروپا
هويت ستيزي و بحران دموكراسي در اروپا
زماني كه حادثه اي اتفاق مي افتد، همه درباره عوامل و علل ايجاد آن سؤال مي كنند. در دوران معاصر، بازار قضاوت درباره ديگران گرم است. هر فرد و گروهي نسبت به محيط اطراف خود مظنون است. در جوامع فراصنعتي به ميزان قابل توجهي other توليد شده است كه تمامي افراد، گروه ها و نيروهاي اجتماعي غيرخودي را دربرمي گيرد. در شرايط حاضر حتي دولت ها نيز با نيروهاي مخالف زيادي روبرو هستند. برخي از تحليلگران اين مسأله را بحران دولت مدرن مي نامند. در حالي كه بعضي ديگر، آن را بحران جهاني سازي و عده اي نيز آن را بحران هژموني غرب مي دانند.
در دوران كنوني، نيروهاي مختلفي در عرصه هاي جهاني ايفاي نقش مي كنند. هر نيروي اجتماعي نيز هويت خود را در مقابله با ساير نيروها جستجو مي كند. آنها حتي اقتدار سياسي و امنيتي غرب را به چالش فراخوانده اند. آن چه را كه در جوامع غربي به عنوان تضاد دروني كشورهاي اروپايي سربرآورده است، مي توان بازتابي از اين انديشه دانست.
انفجارهاي لندن يك بار ديگر اين پرسش اساسي را مطرح كرد كه چه كساني عوامل اين انفجارها هستند؟ آنان با چه انگيزه اي به اين اقدام مبادرت كرده اند؟ با چه نيروها و يا دولت هايي مرتبط هستند؟
پاسخ به سؤالات بدون ابهام ممكن نيست. هر پاسخي، هزاران ابهام ديگر را خلق مي كند و هزاران ترديد را به وجود مي آورد. عده اي بر اين اعتقادند كه اسلام گرايان همچون تمامي دوران هاي ديگر و نيز تمامي حوادث ديگر، عامل اصلي اين انفجارها هستند. آنها فرضيه خود را بارها و بارها تكرار كرده اند. همه مي دانيم براي آنكه فرضيه اي اثبات شود، بايد در منطق رسانه ها تكرار شود و بايد براي آن مستندسازي كرد و نشانه هاي متعددي را به نمايش گذاشت. رسانه ها در اين شرايط، محرك هاي خبري خود را به تمامي جهان منتقل مي كنند. آنها نشان مي دهند كه نيروهاي شيطاني جديدي سر برآورده اند. نيروهايي كه بايد سركوب شوند. اينها، نيروهايي هستند كه با عقلانيت، مدرنيته و اقتدار دولت جديد به ستيز برخاسته اند.
البته به موازات چنين رهيافتي، انديشه هاي ديگري نيز مطرح مي شود. عده اي اين رويدادها را به نيروهاي گريز از مركز داخلي نسبت داده اند. برخي نيز تلاش مي كنند بنيان هاي جديدي را در انديشه سياسي غرب معرفي كنند. در اين مقاله سعي بر آن است تا نشانه هايي از بحران در جامعه غربي بررسي شود. پرسش اصلي اين است كه هويت مقاومت در اروپا چه نشانه اي دارد؟ چه نيروهايي درصدد هويت سازي برمي آيند و چگونه انديشه هاي خود را در مقابله با ساخت موجود به كنش اجتماعي تبديل مي كنند؟ اصولا آيا نيروهاي گريز از مركز جديدي وجود دارند تا در مقابله با عقلانيت سلطه جوي مدرن به مقابله برخيزند؟ چه نيروهايي عامل اصلي جدال هاي جديد اروپا هستند؟ آنها چگونه اهداف خود را عملي مي سازند و آن را بر اقتدار دولت مدرن تحميل مي كنند؟
در آخرين دهه قرن ،۲۰ صرفا تحولات اساسي در ساختار اقتصادي، سياسي، امنيتي و اجتماعي شكل نگرفت، بلكه دگرگوني هاي عميقي نيز در بنيان هاي تفكر اجتماعي مردم آمريكا و اروپا به وجود آمد. تغيير در ساختار نظام بين الملل، شكل بندي رقابت هاي سياسي را تغيير داد. كمونيسم بار ديگر به درون چراغ جادو رانده شد. آنچه به عنوان ليبرال_دموكراسي و بهشت موجود جامعه غرب تبليغ مي شد، از آزادي عمل فراواني برخوردار شد. دوران نويني آغاز شد كه فوكوياما آن را پايان تاريخ ناميد، «كرات هامر» نيز آن را نقطه عطف جهاني و لحظه تك قطبي شدن سياست، قدرت و انديشه تلقي كرده است. اين عصر جديد، تفاوت هاي مشهودي نسبت به گذشته دارد. ليبرال-دموكراسي با همه بنيان هاي فكري خود وارد عرصه جديدي شد، در حالي كه به ظاهر، دشمنان ديرينه خود را نابود كرده بود. اين دوران نويد بخش گروه هاي اجتماعي نوظهور بود.
ظهور دوران جديد با پارادوكس هاي فراواني همراه بوده است. در اين دوران كه مرحله تاريخي جديدي به شمار مي آمد و بر هژموني ليبرال _ دموكراسي مبتني بود، نيروهاي جديدي ظهور يافتند و در شكل بندي هاي قدرت سياسي نقش ايفا كردند. اين نيروها در گذشته، نقش اندكي در منازعات قدرت داشتند. در دوران نظام دو قطبي، قدرت مفهوم خاصي داشت. ادبيات سياسي و بين المللي اين دوره، نشانه هايي از قدرت ارائه مي كردند كه برپايه تحميل اراده فرد، گروه و كشور بر ديگران استوار بودند. تغيير رفتار ديگران به عنوان نمود عملي قدرت محسوب مي شد.
اما امروزه رفتارهاي رنگارنگي وجود دارد و بدين ترتيب رنگ هاي گذشته، موجوديت و اصالت خود را از دست داده اند. در اين ميان دموكراسي و نظام هاي ليبرال - دموكراتيك ديگر به عنوان منشأ قدرت محسوب نمي شوند و ساخت هاي ليبرال _ دموكراتيك از درون دچار تعارض شده اند. هر آن چه كه زماني تحت عنوان نظام هاي صلح جو مطرح مي شد، امروز با ترديد همراه شده است. انگاره اي كه بر صلح جويي تأكيد داشت، نظام هاي دموكراتيك را فاقد تضاد دروني مي دانست و براين باور بود كه دموكراسي ها رودرروي يكديگر نمي ايستند. امروزه اين انگاره ها، رنگ باخته اند. علت اين مسئله، تصويرسازي جديدي است كه در حوزه قدرت ايجاد شده است. اين تصوير، براساس تعارض در ساخت هاي ليبرال _ دموكراتيك شكل مي گيرد.
پس از جنگ سرد، قدرت ماهيت جديدي پيدا كرد. قدرت مفهوم «همه جا هست و هيچ جا نيست» يافت. مسلم است زماني كه قدرت ماهيت سيال داشته باشد، چالش هاي فراروي آن نيز چنين وضعيتي خواهند داشت. امروزه چالش هاي فراروي دموكراسي در حوزه هاي مختلف تكثير شده است. عده اي بر اين اعتقادند كه چالش سازي مربوط به حوزه هاي خاورميانه است. تحولات شكل گرفته در اروپا و آمريكا نشان داد كه چالش جديد از درون ساخت هاي كهن سربرآورده است.
چالش جديد در همه جا قابل ملاحظه است؛ زيرا چالش، نمادي از مقاومت در برابر قدرت است. جامعه بدون مقاومت در هيچ محيطي وجود ندارد. مقاومت، نماد واقعي بازي سياسي و نيز يك واكنش قطعي در برابر قدرت نهادينه شده است. به همين دليل مي توان از واژه «هويت مقاومت» نام برد. امروزه، هويت مقاومت در برابر هويت مشروعيت بخش و هويت برنامه دار ظهور يافته است. هويت مقاومت مربوط به مجموعه هايي است كه سنت هاي ليبرال _ دموكراتيك را از درون به چالش فرا مي خوانند. اگر حكومت هاي
ليبرال _ دموكراتيك همچنان براين رسالت خود تأكيد ورزند كه به جدال و ستيز با others بپردازند و آناني را كه همانند self نيستند، سركوب كنند، مسلم است كه نيروهاي جديدي ظهور مي يابند كه از درون جامعه غربي به ستيز با نيروهاي ليبرال _ دموكراتيك برخيزند.
روندي كه هم اكنون در اروپا آغاز شده است، نيز «هويت مقاومت» را در برابر ديدگان جهانيان به معرض نمايش مي گذارد. نيروهاي جديدي كه در اروپا در حال گسترش هستند، ديگر سياست هاي فرامرزي كشورهاي متبوع خود را نمي پذيرند. آنها تلاش مي كنند تا تفاوت خود را از طريق «لحظه هاي انفجاري» به نمايش گذارند. آنها درصددند تا كار ويژه دولت را به مقابله فراخوانند و با هرگونه كار ويژه اي كه توسط نهادهاي مسلط جامعه دنبال مي شود، مخالف هستند.
آنها همچنين مخالف عقلاني سازي سلطه ليبرال _ دموكراسي هستند و دولت هاي اروپايي را به اين دليل كه در صدر تثبيت قالب هاي سازمان يافته هستند، مورد انتقاد قرار مي دهند. اين نيروها با نهادهايي كه نماد عقلانيت دولت مدرن هستند مخالف اند و به بازبيني نظريه اقتدار و سلطه اعتقاد دارند. از نظر آنان هر آن چه كه توسط جامعه غربي اعمال مي شود، شكل مطرود قدرت است؛ زيرا قدرتي كه براساس سلطه شكل گرفته و در صدر همگوني جامعه و دولت است، مطرود تلقي مي شود. مشابه همين نظر توسط گروه هاي مقاومت در خاورميانه در برابر روندهاي هژمونيك گرايي غربي اعمال مي شود. آنان با الگوي سلطه و مشابه سازي مخالفت مي كنند و آن را شكل محض اقتدار در دوران جديد مي دانند.
طي دهه ۱۹۹۰ تا جولاي ۲۰۰۵ چهار انفجار اساسي و تكان دهنده را در كشورهاي غربي شاهد بوده ايم. انفجارات يادشده ارزيابي هاي مختلفي را در پي داشت، اما زماني كه التهاب و هيجان ناشي از انفجارها كاهش يافت و تحقيقات پليس امنيتي منتشر شد، مشخص شد كه سه مورد از انفجارات يادشده توسط گروه هايي انجام گرفته است كه داراي بنيان هاي فرهنگي، هويتي و انديشه غربي بوده اند. در سال ،۱۹۹۵ انفجار اوكلاهماسيتي شكل گرفت. اين انفجار توسط گروه هاي ميليشياي آزاديبخش آمريكايي انجام گرفت. آنان درصدد بودند تا انتقام حادثه تأسف بار كشته شدن فرقه ديويديان را بگيرند.
انفجار دوم در سال ۲۰۰۱ به وقوع پيوست. هنوز تحقيقات مستقلي در اين رابطه منتشر نشده است. اما پليس امنيتي آمريكا و نيز اف.بي.آي.آن را مربوط به گروه القاعده مي داند. اسپانيا در سال ۲۰۰۴ انفجار سوم را به خود ديد كه گروه هاي جدايي طلب باسك مسئوليت آن را به عهده گرفتند. در اين راستا بايد گفت هر آن چه كه در ارتباط با حوادث لندن ايجاد شده است، موجي از هيجانات اجتماعي ملتي است كه در كابوس دشمن به سر مي برد. دولت هاي غربي خود چنين كابوسي را براي جامعه شان ايجاد كرده اند. زماني كه نيروهاي اجتماعي در چنين فضايي قرار مي گيرند، طبيعي است كه درگير هيجانات دروني خود مي شوند و براي به نمايش درآوردن هنجارهاي نهادينه شده توسط رسانه هاي غربي به رفتار خشونت آميز عليه نيروهايي مبادرت مي ورزند كه به عنوان تهديد در برابر جامعه غربي متهم شده اند.
در اين شرايط، اين پرسش مطرح مي شود كه نهادهاي غربي، بحران دموكراسي و نيز بحران دولت مدرن را تا چه زماني در پوشش جدال هاي مبتني بر مبارزه دموكراسي با بنيادگرايي منعكس خواهند ساخت آيا زمان آن نرسيده است كه بحران جامعه مدرن از درون مورد بازنگري قرار گيرد و آن چه را كه نشانه هاي تعارض تلقي مي شود، ترميم كند؟
اين امر نيازمند ايجاد هويت مشروعيت بخش در قالب جامعه مدني جديد است؛ جامعه اي كه در آن ديالوگ شكل گرفته و مبتني بر تعاملات همكاري جويانه براساس حداكثرسازي ميزان همكاري و سود ناشي از آن براي تمامي بازيگران است.
در دوران كنوني، نيروهاي مختلفي در عرصه هاي جهاني ايفاي نقش مي كنند. هر نيروي اجتماعي نيز هويت خود را در مقابله با ساير نيروها جستجو مي كند. آنها حتي اقتدار سياسي و امنيتي غرب را به چالش فراخوانده اند. آن چه را كه در جوامع غربي به عنوان تضاد دروني كشورهاي اروپايي سربرآورده است، مي توان بازتابي از اين انديشه دانست.
انفجارهاي لندن يك بار ديگر اين پرسش اساسي را مطرح كرد كه چه كساني عوامل اين انفجارها هستند؟ آنان با چه انگيزه اي به اين اقدام مبادرت كرده اند؟ با چه نيروها و يا دولت هايي مرتبط هستند؟
پاسخ به سؤالات بدون ابهام ممكن نيست. هر پاسخي، هزاران ابهام ديگر را خلق مي كند و هزاران ترديد را به وجود مي آورد. عده اي بر اين اعتقادند كه اسلام گرايان همچون تمامي دوران هاي ديگر و نيز تمامي حوادث ديگر، عامل اصلي اين انفجارها هستند. آنها فرضيه خود را بارها و بارها تكرار كرده اند. همه مي دانيم براي آنكه فرضيه اي اثبات شود، بايد در منطق رسانه ها تكرار شود و بايد براي آن مستندسازي كرد و نشانه هاي متعددي را به نمايش گذاشت. رسانه ها در اين شرايط، محرك هاي خبري خود را به تمامي جهان منتقل مي كنند. آنها نشان مي دهند كه نيروهاي شيطاني جديدي سر برآورده اند. نيروهايي كه بايد سركوب شوند. اينها، نيروهايي هستند كه با عقلانيت، مدرنيته و اقتدار دولت جديد به ستيز برخاسته اند.
البته به موازات چنين رهيافتي، انديشه هاي ديگري نيز مطرح مي شود. عده اي اين رويدادها را به نيروهاي گريز از مركز داخلي نسبت داده اند. برخي نيز تلاش مي كنند بنيان هاي جديدي را در انديشه سياسي غرب معرفي كنند. در اين مقاله سعي بر آن است تا نشانه هايي از بحران در جامعه غربي بررسي شود. پرسش اصلي اين است كه هويت مقاومت در اروپا چه نشانه اي دارد؟ چه نيروهايي درصدد هويت سازي برمي آيند و چگونه انديشه هاي خود را در مقابله با ساخت موجود به كنش اجتماعي تبديل مي كنند؟ اصولا آيا نيروهاي گريز از مركز جديدي وجود دارند تا در مقابله با عقلانيت سلطه جوي مدرن به مقابله برخيزند؟ چه نيروهايي عامل اصلي جدال هاي جديد اروپا هستند؟ آنها چگونه اهداف خود را عملي مي سازند و آن را بر اقتدار دولت مدرن تحميل مي كنند؟
در آخرين دهه قرن ،۲۰ صرفا تحولات اساسي در ساختار اقتصادي، سياسي، امنيتي و اجتماعي شكل نگرفت، بلكه دگرگوني هاي عميقي نيز در بنيان هاي تفكر اجتماعي مردم آمريكا و اروپا به وجود آمد. تغيير در ساختار نظام بين الملل، شكل بندي رقابت هاي سياسي را تغيير داد. كمونيسم بار ديگر به درون چراغ جادو رانده شد. آنچه به عنوان ليبرال_دموكراسي و بهشت موجود جامعه غرب تبليغ مي شد، از آزادي عمل فراواني برخوردار شد. دوران نويني آغاز شد كه فوكوياما آن را پايان تاريخ ناميد، «كرات هامر» نيز آن را نقطه عطف جهاني و لحظه تك قطبي شدن سياست، قدرت و انديشه تلقي كرده است. اين عصر جديد، تفاوت هاي مشهودي نسبت به گذشته دارد. ليبرال-دموكراسي با همه بنيان هاي فكري خود وارد عرصه جديدي شد، در حالي كه به ظاهر، دشمنان ديرينه خود را نابود كرده بود. اين دوران نويد بخش گروه هاي اجتماعي نوظهور بود.
ظهور دوران جديد با پارادوكس هاي فراواني همراه بوده است. در اين دوران كه مرحله تاريخي جديدي به شمار مي آمد و بر هژموني ليبرال _ دموكراسي مبتني بود، نيروهاي جديدي ظهور يافتند و در شكل بندي هاي قدرت سياسي نقش ايفا كردند. اين نيروها در گذشته، نقش اندكي در منازعات قدرت داشتند. در دوران نظام دو قطبي، قدرت مفهوم خاصي داشت. ادبيات سياسي و بين المللي اين دوره، نشانه هايي از قدرت ارائه مي كردند كه برپايه تحميل اراده فرد، گروه و كشور بر ديگران استوار بودند. تغيير رفتار ديگران به عنوان نمود عملي قدرت محسوب مي شد.
اما امروزه رفتارهاي رنگارنگي وجود دارد و بدين ترتيب رنگ هاي گذشته، موجوديت و اصالت خود را از دست داده اند. در اين ميان دموكراسي و نظام هاي ليبرال - دموكراتيك ديگر به عنوان منشأ قدرت محسوب نمي شوند و ساخت هاي ليبرال _ دموكراتيك از درون دچار تعارض شده اند. هر آن چه كه زماني تحت عنوان نظام هاي صلح جو مطرح مي شد، امروز با ترديد همراه شده است. انگاره اي كه بر صلح جويي تأكيد داشت، نظام هاي دموكراتيك را فاقد تضاد دروني مي دانست و براين باور بود كه دموكراسي ها رودرروي يكديگر نمي ايستند. امروزه اين انگاره ها، رنگ باخته اند. علت اين مسئله، تصويرسازي جديدي است كه در حوزه قدرت ايجاد شده است. اين تصوير، براساس تعارض در ساخت هاي ليبرال _ دموكراتيك شكل مي گيرد.
پس از جنگ سرد، قدرت ماهيت جديدي پيدا كرد. قدرت مفهوم «همه جا هست و هيچ جا نيست» يافت. مسلم است زماني كه قدرت ماهيت سيال داشته باشد، چالش هاي فراروي آن نيز چنين وضعيتي خواهند داشت. امروزه چالش هاي فراروي دموكراسي در حوزه هاي مختلف تكثير شده است. عده اي بر اين اعتقادند كه چالش سازي مربوط به حوزه هاي خاورميانه است. تحولات شكل گرفته در اروپا و آمريكا نشان داد كه چالش جديد از درون ساخت هاي كهن سربرآورده است.
چالش جديد در همه جا قابل ملاحظه است؛ زيرا چالش، نمادي از مقاومت در برابر قدرت است. جامعه بدون مقاومت در هيچ محيطي وجود ندارد. مقاومت، نماد واقعي بازي سياسي و نيز يك واكنش قطعي در برابر قدرت نهادينه شده است. به همين دليل مي توان از واژه «هويت مقاومت» نام برد. امروزه، هويت مقاومت در برابر هويت مشروعيت بخش و هويت برنامه دار ظهور يافته است. هويت مقاومت مربوط به مجموعه هايي است كه سنت هاي ليبرال _ دموكراتيك را از درون به چالش فرا مي خوانند. اگر حكومت هاي
ليبرال _ دموكراتيك همچنان براين رسالت خود تأكيد ورزند كه به جدال و ستيز با others بپردازند و آناني را كه همانند self نيستند، سركوب كنند، مسلم است كه نيروهاي جديدي ظهور مي يابند كه از درون جامعه غربي به ستيز با نيروهاي ليبرال _ دموكراتيك برخيزند.
روندي كه هم اكنون در اروپا آغاز شده است، نيز «هويت مقاومت» را در برابر ديدگان جهانيان به معرض نمايش مي گذارد. نيروهاي جديدي كه در اروپا در حال گسترش هستند، ديگر سياست هاي فرامرزي كشورهاي متبوع خود را نمي پذيرند. آنها تلاش مي كنند تا تفاوت خود را از طريق «لحظه هاي انفجاري» به نمايش گذارند. آنها درصددند تا كار ويژه دولت را به مقابله فراخوانند و با هرگونه كار ويژه اي كه توسط نهادهاي مسلط جامعه دنبال مي شود، مخالف هستند.
آنها همچنين مخالف عقلاني سازي سلطه ليبرال _ دموكراسي هستند و دولت هاي اروپايي را به اين دليل كه در صدر تثبيت قالب هاي سازمان يافته هستند، مورد انتقاد قرار مي دهند. اين نيروها با نهادهايي كه نماد عقلانيت دولت مدرن هستند مخالف اند و به بازبيني نظريه اقتدار و سلطه اعتقاد دارند. از نظر آنان هر آن چه كه توسط جامعه غربي اعمال مي شود، شكل مطرود قدرت است؛ زيرا قدرتي كه براساس سلطه شكل گرفته و در صدر همگوني جامعه و دولت است، مطرود تلقي مي شود. مشابه همين نظر توسط گروه هاي مقاومت در خاورميانه در برابر روندهاي هژمونيك گرايي غربي اعمال مي شود. آنان با الگوي سلطه و مشابه سازي مخالفت مي كنند و آن را شكل محض اقتدار در دوران جديد مي دانند.
طي دهه ۱۹۹۰ تا جولاي ۲۰۰۵ چهار انفجار اساسي و تكان دهنده را در كشورهاي غربي شاهد بوده ايم. انفجارات يادشده ارزيابي هاي مختلفي را در پي داشت، اما زماني كه التهاب و هيجان ناشي از انفجارها كاهش يافت و تحقيقات پليس امنيتي منتشر شد، مشخص شد كه سه مورد از انفجارات يادشده توسط گروه هايي انجام گرفته است كه داراي بنيان هاي فرهنگي، هويتي و انديشه غربي بوده اند. در سال ،۱۹۹۵ انفجار اوكلاهماسيتي شكل گرفت. اين انفجار توسط گروه هاي ميليشياي آزاديبخش آمريكايي انجام گرفت. آنان درصدد بودند تا انتقام حادثه تأسف بار كشته شدن فرقه ديويديان را بگيرند.
انفجار دوم در سال ۲۰۰۱ به وقوع پيوست. هنوز تحقيقات مستقلي در اين رابطه منتشر نشده است. اما پليس امنيتي آمريكا و نيز اف.بي.آي.آن را مربوط به گروه القاعده مي داند. اسپانيا در سال ۲۰۰۴ انفجار سوم را به خود ديد كه گروه هاي جدايي طلب باسك مسئوليت آن را به عهده گرفتند. در اين راستا بايد گفت هر آن چه كه در ارتباط با حوادث لندن ايجاد شده است، موجي از هيجانات اجتماعي ملتي است كه در كابوس دشمن به سر مي برد. دولت هاي غربي خود چنين كابوسي را براي جامعه شان ايجاد كرده اند. زماني كه نيروهاي اجتماعي در چنين فضايي قرار مي گيرند، طبيعي است كه درگير هيجانات دروني خود مي شوند و براي به نمايش درآوردن هنجارهاي نهادينه شده توسط رسانه هاي غربي به رفتار خشونت آميز عليه نيروهايي مبادرت مي ورزند كه به عنوان تهديد در برابر جامعه غربي متهم شده اند.
در اين شرايط، اين پرسش مطرح مي شود كه نهادهاي غربي، بحران دموكراسي و نيز بحران دولت مدرن را تا چه زماني در پوشش جدال هاي مبتني بر مبارزه دموكراسي با بنيادگرايي منعكس خواهند ساخت آيا زمان آن نرسيده است كه بحران جامعه مدرن از درون مورد بازنگري قرار گيرد و آن چه را كه نشانه هاي تعارض تلقي مي شود، ترميم كند؟
اين امر نيازمند ايجاد هويت مشروعيت بخش در قالب جامعه مدني جديد است؛ جامعه اي كه در آن ديالوگ شكل گرفته و مبتني بر تعاملات همكاري جويانه براساس حداكثرسازي ميزان همكاري و سود ناشي از آن براي تمامي بازيگران است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}